سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدایا به تو پناه مى‏برم که برونم در دیده‏ها نیکو نماید و درونم در آنچه از تو نهان مى‏دارم به زشتى گراید ، پس خود را نزد مردم بیارایم به ریا و خودنمایى که تو بهتر از من بدان دانایى ، پس ظاهر نکویم را براى مردمان آشکار دارم و بدى کردارم را نزد تو آرم تا خود را به بندگان تو نزدیک گردانم ، و از خوشنودى تو به کنار مانم . [نهج البلاغه]
دل خسته های پنهان - گمشده در خطوط
تاریخ امروز یکشنبه 103/2/30 ساعت 1:11 صبح  RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 87347
بازدید امروز : 5


یــــاهـو
........... درباره خودم ..........
دل خسته های پنهان - گمشده در خطوط
دل خسته های پنهان
وقتی بر قلبها حکومت می کنید دیگر نیازی به فرمان دادن نیست....

........... لوگوی خودم ..........
دل خسته های پنهان - گمشده در خطوط .......جستجوی در وبلاگ .......

........... دوستان من ...........

دل مجنون
طلوع عشق
یک روحانی
ایران اسلام
الهه عشق
آموزش کامپیوتر
دل کده یلدا ستایش
طلوع مهر
بیتا کامپیوتر

............. اشتراک.............
 
............. بایگانی.............
مرداد 1385
شهریور 1385
مهر 1385
آبان 1385
آذر 1385
دی 1385
تابستان 1386
زمستان 1385

............ طراح قالب...........


  • تنهایی

  • نویسنده : دل خسته های پنهان:: چهارشنبه 86/5/3 ساعت 10:41 عصر

     

    دوست دارم زندگی کنم نه زنده بمونم

    چیز زیادی میخوام؟

    میدونید زندگی کردن یعنی چی؟

    غم.شادی.گریه.خنده.تبسم.حیله.نیرنگ.نامردی.مردی....

    همه اینا تو زندگی هست خوبی و بدی هاش بدون هم معنی نمیدن

    ولی من

    .

    من همه بدیها و خوبی هارو با تو میخوام

    چون همشون با تو برام معنی میده

    بی تو ...

    خیلی تنهام

     

     


    نظرات شما ()

  • به کدامین جرم

  • نویسنده : دل خسته های پنهان:: پنج شنبه 85/12/17 ساعت 1:0 صبح

     

     

     


    نظرات شما ()

  • گله از دوستان

  • نویسنده : دل خسته های پنهان:: پنج شنبه 85/12/10 ساعت 11:0 عصر

     

    سلام

    تا حالا از خودتون پرسیدین چرا تصمیم گرفتین وبلاگ نویس بشین؟

    دوست دارین که همیشه بازدید کننده داشته باشید و نظر بدن؟

    کیه که بدش بیاد همه بیان و تایید کنند که خوب نوشتی

    ولی من تصمیم گرفتم دیگه تبادل نظر نکنم

    دوست دارم اگر کسی نظر میده به این خاطر نباشه که بهش نظر بدم

    خیلی وقت ها متوجه شدم بعضی از نظرات به نوشته هام مربوط نمیشه. یعنی اینکه نخوانده نظر دادن

    اینو یه نوع توهین به خودم و جماعت وبلاگ نویس میدونم

    خیلی ها هم خالصانه خوندن و نظر دادن

    ولی باید بگم دوستان عزیز

    من 2 هفته هست بهتون سر نزدم تا بهتون بگم همیشه جواب نظر هامو دادین

    و خواستین جبران کنم . لاگ هفته پیش هم که هیچ نظری نداره این رو ثابت میکنه

    بدتون نیاد ولی فکر میکنم یه وبلاگ نویس مهم نیست که لاگ هاش نظر داشته باشن

    مهمه که حرف دلشو خالصانه و بدون انتظار جواب در اختیار دیگران بزاره

    کسی مجبور نیست اگه نمیتونه از نوشته های دیگران استفاده کنه الکی نظر بده و بگه

    عالی بود به من هم سر بزنید 

     


    نظرات شما ()

  • خوشبختی

  • نویسنده : دل خسته های پنهان:: پنج شنبه 85/12/3 ساعت 1:0 صبح

     

    میدونید آدما چه موقع احساس خوشبختی میکنن؟

    وقتی که انتظاراتشون برابر اونی باشه که بدست میارن

    بعضی وقتها خیلی از اون چیزایی که نیاز داریم بدست آوردیم ولی باز احساس خوشبختی نمیکنیم

    در کل منظورم اینه که هر کسی برای خوشبخت بودن یه هدفی داره

    یا میشه گفت در بین تمام آرزوهای ریز و درشتی که داره با بدست آوردن یکیش که از همه مهمتره

    میتونه بقیه رو ندید بگیره

    میشه گفت بعضی از آرزوها واقعا دست نیافتنی هستن

    ولی اگر انسان فکر کنه که واقعا با بر آورده شدن همان آرزوی دست نیافتنی خوشبخت میشه هم

    نباید یک لحظه برای دستیابی به اون کوتاهی کنه

    (حتی اگر نا ممکن باشه)

    چون تلاش کردن برای به هدف رسیدن هم خودش میتونه خیلی کمک کنه

    درسته که به آرزوش نمیرسه ولی دو درس مهم میگیره

    1

    میفهمه که انتظارش از خودش زیادی بوده (راه خوبی رو انتخاب نکرده)

    2

    تمام سعیشو کرده پس دیگه لازم نیست افسوس بخوره

    .   .   .

    ولی باید اینو هم فراموش نکنیم بعضی از آرزوها هم به سختی به دست میان

    ولی ترس از بدست نیامدنشون راه رسیدن رو سخت کرده

    پس همیشه باید امیدوار و محکم در راه خوشبخت بودن قدم برداریم 

      


    نظرات شما ()

  • معجزه عشق

  • نویسنده : دل خسته های پنهان:: پنج شنبه 85/11/26 ساعت 11:55 عصر

     

     

    تا به حال شده که یه کارهای عجیبی براتون لذت بخش بشه و دوست داشته باشین انجام بدین؟

    امروز یکی از این کارارو انجام دادم که دوست دارم واسه شما هم تعریف کنم.

    چند روز پیش از عشقم خواستم که اگه ممکنه یه سیلی بزنم تو گوشش.

    خنده داره  نه؟

    باور کنید جدی میگم

    اونم وقتی فهمید جدی میگم قبول کرد

    ولی این سیلی با سیلیهای دیگه فرق داشت واسه جفتمون

    خلاصه امروز فرصت شد و با هم دقایقی کوتاه بودیم

    که نمیدونم چند دقیقه بود ولی زود گذشت ازش خواستم چشماشو ببنده اونم بست منم یه سیلی متوسط زدم که البته در آن پشیمون شدم کاش دستم میشکست

    حالا بگذریم که دقایق قبل از سیلی چقدر بهم سخت گذشت چون دلم نمیومد این کارو بکنم(حتی با این احساس پاک)

    خلاصه بعد چند  لحظه  کوتاه سکوت ابراز پشیمانی کردم و کلی خودمو سرزنش کردم و باور کنید داشت اشکم در

    میومد جالب اینجا بود اون دلداریم میداد

    خلاصه بگذریم ازاون حال و هوا که نمیتونم اونجور که بود بیانش کنم

    عصری بهم زنگ زد کلی شوخی کردیم در مورد سیلی

    پشت تلفن راحت تر بودم میتونستم احساسمو از این کار بهش بگم

    من از این کار دو هدف داشتم

    1 : اشکشو در بیارم و معصومیتشویه بار دیگه مثل همیشه ببینم و ببینم بعد این کار چه حسی به من داره؟

    که واقعا بگم خیلی از این حرفا بزرگتره

    2 : بهش بگم که همین سیلی یا حتی یک بگو مگو ساده اگه تو یه زندگی کتابی و ساده و بدور از عشق باشه قابل تحمل

     نیست و میتونه عاقبت بدی هم داشته باشه

    ولی همین حرکت با اینکه زیبا نمیتونست باشه با احساسات پاکمون وزندگی عشقولانمون قابل تحمل هست هیچ

    خیلی هم شیرینه

    من از طرف اونم میگم به خدا شیرین بود

    پس همیشه سختیها با عشق آسون و قابل تحمل میشن و به همان اندازه شیرینیها در زندگی خالی از عشق

    کمتر احساس میشن

    پس حالا دیگه باور کنین که

    میتونیم از خوردن سیلی هم لذت ببریم

      


    نظرات شما ()

  • تنهایی من

  • نویسنده : دل خسته های پنهان:: پنج شنبه 85/11/19 ساعت 1:0 صبح

     

     


    نظرات شما ()

  • زندگی برگ

  • نویسنده : دل خسته های پنهان:: پنج شنبه 85/11/12 ساعت 12:11 صبح

     

    تا به حال به زندگی یه برگ فکر کردین؟

    از یه تکه چوبی که زمستون خشکش کرده میزنه بیرون

    بزرگ میشه

    سبز میشه

    زیر سایه اش روی یه صندلی چوبی توی پارک

    عصر یه روز تابستون میشینیم از عشق میگیم

    از زندگی میگیم

    از آینده . گذشته . الان

    تلخ و شیرین

    همه رو میشنوه و راز دار حرفامونه

    همش تکون میخوره و از حرفای قشنگ لذت میبره و تایید میکنه

    ولی ما چقدر بی رحمیم وقتی که همون برگ توی یه غروب پاییز با صورت زرد و چر.کش میمیره

     زیر پا لهش میکنیم و از خرد شدنش لذت میبریم

     


    نظرات شما ()

  • اشک شوق

  • نویسنده : دل خسته های پنهان:: پنج شنبه 85/11/5 ساعت 11:42 عصر

     

    تا حالا فکر کردین فرق خنده با گریه چیه؟

     آدما وقتی شاد هستن میخندن وقت ناراحتی هم گریه

    ولی این فرقشون نیست فرقشون اینه که خنده با همه زیباییهاش واسه کسی خوبه که در یک آن از چیزی شاد میشه

    ولی اگه این شادی بینهایت باشه خنده به گریه تبدیل میشه

    با اینحال تو سخت ترین غم ها هم گریه میاد سراغ آدم

    ولی چرا گریه کردن هم وقت شادی میاد هم غم؟

    حتما یه دلیلی داره که خدا کاری کرده انسان دو عامل فوق العاده مهم رو با گریه بره تو حس

    خدا اینجوری به ما یاد میده که تو شاد ترین لحظات زندگی شرایط سختو فراموش نکنیم

    بنازم به قدرتت خدا

    چقدر راحت به ما فرصت آدم شدن میدی

    به ما یاد میده که هیچ شادی همیشگی نیست

    به ما یاد میده تو زندگی با شادیها قدر سختیهارو بدونیم و بر عکس

    بله اینه فرق خنده با گریه

    گریه تو شکل غمناک خودش خیلی چیزارو داره

    ولی خنده فریبنده و زود گذر

    پس بیاین قدر چیزایی رو بدونیم که ابدی باشن یعنی

    عاشق باشیم بجای اینکه دوست داشته باشیم

     برای تک تک شما اشک شوق آرزو میکنم


    نظرات شما ()

  • امان از عاشقی

  • نویسنده : دل خسته های پنهان:: پنج شنبه 85/10/28 ساعت 8:34 عصر

     

    پنجشنبه اومد ما هم پیدامون شد

    ولی چی بگیم که هم خدا دوست داشته باشه هم بنده خدا

    بازم از عشق بگیم ؟

    تا کی ؟

    چرا؟

    هرچی بگیم کم گفتیم

    جالبه که بدونید هرچی هم بگیم همش تکراریه

    ولی چطور گفتن مهمه.

    نه بیان کردن

    از خودم میپرسم عشق خوبه یا بد؟

    خوب بستگی به درک آدما داره . در هر صورت عموما میگن خوبه

    خیلیها هم میگن آدمو از زندگی دور میکنه

    (یعنی از پول)

    خوب حق دارن با پول همه چیز بدست میاد

    ولی واسه کسی که انتظاراتش مادی باشه

    با عشق بودن شاید پول بدست نیاد ولی یه حسنی داره که ارزش پولو تو زندگی آدم کم میکنه

    تازه با عشق معنویات رو به دست میاریم

    خوب با این رویه هم به خودم جواب دادم هم یه سوال از غیر عاشقا میپرسم

    حالا اونا که معنویاتو دارن و ذاتا به پول نیازی ندارن راحتن یا که شما که پول دارین ولی معنویاتو نمیتونین با پول بخرین؟

     

    پس عشق برتره 


    نظرات شما ()

  • کیش و مات

  • نویسنده : دل خسته های پنهان:: پنج شنبه 85/10/21 ساعت 1:57 صبح

     

    لیلی و مجنون 

    شیرین و فرهاد

    .

    .

    .

    چرا این اسم ها واسه همیشه موندگار شدن؟

    زیبایی تو اسمشون بود یا عشقشون؟

    چرا فکر میکنید عشقو باید با اینها شناخت؟

    وقتی اسمشونو میشنویم موهامون سیخ میشه

    چشمهامون قرمز

    ولی تا حالا بجز داستان عشقشون به زندگیشون فکر کردین؟

    اونا واسه رسیدن به هدف چی داشتن؟

    چرا اینقد سختی کشیدن؟

    میشه اسمشو گذاشت سختی؟

    نه

    اونا زندیگی راحتی داشتن ؟

    نه

    پس چرا دوست داریم مثل اونا باشیم؟

    مگه اونا به هدفشون رسیدن؟

    همه میگن و ما شنیدیم که به خاطر این جاودانه موندن که عشقشون پاک بود

    ولی من میگم :

    اونا به خاطر هم همه کاری کردن فقط پیش هم نبودن

    اونا با هم حرف نمیزدن؟

    به یاد هم نبودن؟

    واسه هم اشک نریختن؟

    تو خواب هم نرفتن؟

    روی همو ندیدن؟

    چشماشونو نبستن و رخ یارو تجسم کنن؟

    صدای همو تو ذهنشون نگه نداشتن؟

    به انتظار دیدار تا هرجایی نرفتن؟

    واسه هم چه ها که نکردن؟

    گناهکار بودن؟

    اونوقتها تلفن بود و با هم حرف نزدن؟

    کامپیوتر بود و چت نکردن؟

    مگر نه اینکه فقط میخواستن عاشق هم باشن تا اینکه مال هم باشن؟

    خوب بودن و همون بودن کافی بود براشون

    حالا چرا تو این زمانه خیلی ها فکر میکنن عشقها پاک نیست؟

    والا به خودا پاکه.خوب به کی بگیم ما هم مثل اوناییم ؟

    چرا باور نمیکنین؟

    شاید عقیده شما پاک نیست که همه رو به چشم بد میبینین

    عشقی که این همه سوال با خودش داشته باشه و 1 جواب براشون ندارین که منطقی باشه پاکه.

    اگه به یکیشون جواب بدین به قول شطرنج بازها حرکت دوم مات میشین.

    اگر هم جواب ندارین یا نمیدین حرکت اول

     


    نظرات شما ()

    <      1   2   3   4   5   >>   >
    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن
    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن