سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بخشندگی، [بذر] دوستی را [در دل ها [می کارد . [امام علی علیه السلام]
آبان 1385 - گمشده در خطوط
تاریخ امروز یکشنبه 103/2/16 ساعت 7:39 عصر  RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 87270
بازدید امروز : 5


یــــاهـو
........... درباره خودم ..........
آبان 1385 - گمشده در خطوط
دل خسته های پنهان
وقتی بر قلبها حکومت می کنید دیگر نیازی به فرمان دادن نیست....

........... لوگوی خودم ..........
آبان 1385 - گمشده در خطوط .......جستجوی در وبلاگ .......

........... دوستان من ...........

دل مجنون
طلوع عشق
یک روحانی
ایران اسلام
الهه عشق
آموزش کامپیوتر
دل کده یلدا ستایش
طلوع مهر
بیتا کامپیوتر

............. اشتراک.............
 
............. بایگانی.............
مرداد 1385
شهریور 1385
مهر 1385
آبان 1385
آذر 1385
دی 1385
تابستان 1386
زمستان 1385

............ طراح قالب...........


  • شکایت از کی ؟

  • نویسنده : دل خسته های پنهان:: دوشنبه 85/8/29 ساعت 11:52 عصر

     

    سلام

    الان ساعت 11.30 شب 4 شنبه هست

    امشب از اون شبهای خوب زندگیم باید باشه که منو عشقم دقایقی توی جمع زیر 1 سقف بودیم

    اینقدر نزدیک و اینهمه دوری ؟

    باید از کی و به کی شکایت کرد که ما نمیتونیم حتی یک احوالپرسی ساده با هم بکنیم؟

    چرا؟

    ولی باز خدا رو شکر

    حد اقل اگه کاری میکنن از هم دور باشیم ولی نمیتونن دلهامونو از هم جدا کنن

    دل هامون به هم نزدیکن . نزدیکتر از هر چیز ممکن

    جوری که مثل الان طپش قلبشو . حتی نفساشو تو وجود خودم حس میکنم 

    و به اونایی که فکر میکنن موفق شدن میخندم

    و میدونم اونم حال منو داره

    شاید یه روز پیش اومد به اونا بگم که اگه شما از رو نادانی اینقد مارو از هم دور نمیکردین

    حد اقل باعث نمیشدین خودتون اینجوری کوچیک بشین 

    وکارایی بکنین که هیچ وقت نتیجه ای نداشت 

    ولی نمیگم به امید روزی که جبران کنیم

    میگم به امید روزی که اونا به اشتباهشون پی ببرن 

    ومابا هم اونارو ببخشیم

     


    نظرات شما ()

  • فریاد در بازار آهنگرها دنبال خودش می گردد .

  • نویسنده : دل خسته های پنهان:: شنبه 85/8/27 ساعت 10:0 عصر
     
    فریاد در بازار آهنگرها دنبال خودش می گردد .
     
     تصویر گلها روی آب قالیچه پهن می کنند .
     حاصل جمع ضربان قلب سکوت است .
     پرنده گربه را سر به هوا می کند .
     پرنده محبوس برای در آغوش گرفتن آزادی به اندازه حاصل جمع ساعتها لحظه شماری می کند .
     سیل لحظات گذران زندگی حاصل جمع عمرها را با خود می برد.
     شب در آغوش خورشید به روشنی روز می درخشد .
     باران سر خشکسالی را قطره قطره زیر آب می کند.
     بر مزار روزنه امیدم گل همیشه پاییز می روید .
     قناعت را باید از سفره هفت سین یاد گرفت که سالهاست تعداد سین هایش تغییر نکرده است .
     خساست را از چشمش یاد گرفته بود که هر چقدر به آن نور می تاباند ، تنگ تر می شد .
     آدم ها وقتی به آسمان خوشبین بودند هواپیما ساختند و وقتی بدبین شدند چترنجات را .
     تجربه ، تنها معلمی است که اول امتحان می گیرد و بعد درس می دهد .
     گاهی موقع راه رفتن فراموش می کنم که دارم می روم یا می آیم .
     با مخالفت باد ، رضایت بادبادک برای پرواز جلب می شود .
     درخت باردار با خوردن سنگ ، فارغ شد .
     وقتی دلم می گیرد ، دیگر ول نمی کند .
     از دودلی خسته شده بودم ، یکی از آنها را برای زاپاس کنار گذاشتم .
     مگسهای قرن 21 ، غذایشان را از زباله های اتمی تامین می کنند .
     در انتخاب واحد زندگی ، دروغ پیش نیاز همه درسهاست .
     بهترین جا برای تبعید زنبوران مجرم ، گلهای قالی است !
     برای تفسیر لحظه ، ثانیه شمار را متوقف کرد .
     سیب زمینی خاکی ترین میوه هاست .
     قلم زلزله نگار اندیشه است .
     رویایم به حقیقت پیوست و دیگه چیزی برای فکرم باقی نمانده جز غم دوری !
     با راه رفتن فکر می کنم تا افکارم تحرکی نداشته باشند .
     در روز سالگرد افکارم به چیزی فکر نمی کنم !
     در سکوت ، ناله فکر گم شده ام را شنیدم
     به کمک عقل دیگه فکر نمی کنم .
     افکارم عاشق رویایم شد !!!

    نظرات شما ()

  • ما تنها نیستیم

  • نویسنده : دل خسته های پنهان:: چهارشنبه 85/8/24 ساعت 12:0 صبح

     

    سلام

    اینجور فکر نکن که تو راهی که میریم تنها هستیم

    اینو بدون که اون بالا بالاها کسی هست که هیچوقت تنهامون نمیزاره

    اینو هم بدون که هیچ پشتیبانی نمیتونه مثل اون باشه

    پس با هم به اون توکل میکنیم

     

     


    نظرات شما ()

  • چشم انتظار

  • نویسنده : دل خسته های پنهان:: دوشنبه 85/8/22 ساعت 1:50 عصر

     

    باز آی بعد از این همه چشم انتظاریم

    تا کی در انتظار گذاری به زاریم

    جان سوز بود شرح سیه روزگاریم

    دیشب به یاد زلف تو در پرده های ساز

    دیشب که ساز داشت سر سازگاریم

    بس شکوه کردم از دل ناسازگار خود

    چشمی نماند شاهد شب زنده داریم

    شمعم تمام گشت و چراغ ستاره مرد

    ماند به شیر شیوه وحشی شکاریم

    طبعم شکار آهوی سر در کمند نیست

    شرمم کشد که بی تو نفس کشم هنوز

    تا زنده ام بس است همین شرمساریم 


    نظرات شما ()

  • امید

  • نویسنده : دل خسته های پنهان:: شنبه 85/8/20 ساعت 11:11 صبح

     

    سلام

    تا حالا به این فکر کردین که چرا آدما وقتی کم میارن به خدا توکل میکنن؟

    اینجوری به خودشون امید میدن

    ولی چرا بیشتر این مواقع که از همیشه نا امیدترهستن از امید حرف میزنن؟

    چرا وقتایی که غمی ندارن به فکر این حرفا نیستن؟

    من که خودم هرچی فکر میکنم به این نتیجه میرسم که دلیلش اینه آدما بیشتر از اونی که بایه به خدا تکیه کردن

    همش انتظار دارن کارا که خراب شد خدا درستش میکنه

    چرا همیشه باید حرف از قسمت بزنیم ؟

    چرا همیشه بگیم اگه قسمت باشه؟

    ما خودمون قسمت رو درست میکنیم

    در این راه هم شکی نیست که خدا کمک میکنه

    ما میتونیم با تلاش خودمون به هر آرزویی که داریم برسیم

    به خدا بعضی آرزوها به راحتی بدست میان اگه خودمون کمک کنیم

    همیشه اینو بدون که به هدف رسیدن مهم هست . نه چطور رسیدن

    (البته اینو از نظر شخصی گفتم که سختیهای راه خودمون رو میدونم

    و میشه در آینده از اونا به عنوان خاطره های خوش یاد کرد

    چون واقعآ مشکلاتی هست که نمیشه به خاطر هدف از اونا چشم پوشی کرد) 

    شاید راهش خیلی سخت و طولانی باشه ولی همه مشکلاتش 

    به خاطره های شیرین تبدیل میشه

    به امید اون روز که با لبخند بر لبان قشنگت

    از اشکهای الان یاد کنیم و قدر زندگی رو که به آسونی بدست نیاوردیم بدونیم

    به راستی که اینجور به آرزو رسیدن شیرین ترینه 

     

     


    نظرات شما ()

  • فقط تو رو دارم

  • نویسنده : دل خسته های پنهان:: دوشنبه 85/8/15 ساعت 1:0 صبح

     

    سلام

    ساعت 8.14 شب روز یکشنبه 13/8/1385

    الان که شما این لاگو میبینید دوشنبه هست .

    قراره واسه چند روز جایی برم با اینکه چند نفر با من هستن (ولی بازم تنهام)

    البته امیدوارم روزهای بهتر از اینو با هم باشیم

    گفتم یه چیزی که تو دلم هست بگم بعد از من بخونید

    ***

    من نمیدونم چرا هرچی غمه مال منه

    تا کی غمگین باشم ؟

    تاکی همه . جوری باهام رفتار کنن که انگار بهشون بدهکارم ؟

    اصلا چرا بعضیها اینقد خوش شانس هستند ؟

    حالا چرا من باید همیشه بدشانسه باشم ؟

    چرا باید همیشه اگه کاری برای کسی میکنم بگن وظیفته ؟

    حالا چی شد کسی اگه کاری واسه من بکنه باید آدمو عالم بدونن و بگن فلانی این کارو واست کرد ؟

    اصلا من چرا این سوالهارو میپرسم . مگه جوابی هم دارن؟

    نه

    معلومه نه . همیشه همینجور بوده .وقتی آدما تو جواب دادن کم میارن جواب سربالا میدن

    ولی من یه جواب واسه خودم دارم

    اونم اینه که فقط به این دل خوشم که تو این دنیا حداقل یه نفر حرفامو میفهمه

    فقط اونه که بهم امید میده و طرفمو میگیره

    بهم یاد میده که به هیچکس نباید امیدوار باشم بجز اون

    بله

    حداقل الان بله .

    این رسم روزگاره که آدمای یه خانواده تا وقتی خانواده هستن که همدیگرو درک کنن

    وقتی که همه سر گرم جنگیدن با مشکلات میشن همدیگرو از یاد میبرن

    ولی اینجاش خنده داره که خیلیهاشون به تفریح و خوشیهای زندگی میگن سختی روزگار

    اینجاست که آدم احساس تنهایی میکنه و دنبال کسی میگرده که پشتش یاشه

    بهش کمک کنه

    یارش باشه

    ولی مدام از این میترسه که نکنه تنها امیدم منو فراموش کنه ؟

    وای خدا دارم دیوونه میشم این چه فکراییه که میکنم؟

    ولی همش واقعیته

    تو تنها کسی هستی که منو میفهمی

    کاش همه مثل تو بودن

    اون وقت بود که زمین هم مثل بهشت پر از فرشته میشد

    و من آدم باز هم تنها میموندم

    جدآ این دیگه خنده داره به خدا

    آخه چرا هرجا پایانی تو انتظار منه تنهایی هست؟

     

     


    نظرات شما ()

  • هنوز هم....

  • نویسنده : دل خسته های پنهان:: شنبه 85/8/13 ساعت 1:29 صبح
     
     
     
     
     
    هنوز هم وقتی قلب شیشه ای احساسم را با سنگ نا مهربانیها می شکنند
    شمع آرزو هایم را با جرقه اشک روشن می کنم و در اقیانوس ژرف خیال
    سوار بر زورق اندیشه تا فراسوی دشت آرزوها سفر می کنم
    راستی چه خوب بود اگر من هم بالهائی به سپیدی نور و به لطافت پر پروانه داشتم
    در این صورت تا آبی آسمان عشق تا سرزمین کبوتران عاشق آنجا که کینه و ریا جواز ورود ندارد چرخ می زدم آنجا که پلاک خانه دلها عشق است

    نظرات شما ()

  • بی همنفس

  • نویسنده : دل خسته های پنهان:: دوشنبه 85/8/8 ساعت 10:19 عصر

     

     


    نظرات شما ()

  • مرگ رؤیایی شیرین و تلخ برای عاشق

  • نویسنده : دل خسته های پنهان:: شنبه 85/8/6 ساعت 6:46 عصر

     

    سلام

    الان ساعت  5.45 دقیقه عصر روز شنبه 6/8/1385 که البته رو لاگ هم مشخص هست

    با دلی نا امید و شکسته اومدم خونه و خودمو با نوشتن به خریت زدم که غصه هام رو فراموش کنم

    نمیدونم چی بگم .چکار کنم.

    تو این لحظه میتونم راحت به یک چیز فکر کنم . که در این لحظه برام شیرین تر از همه چی هست

    مرگ

    ولی کاش میتونستم

    کاش میتونستم اصلآ نباشم

    خدایا تا کی؟

    اصلآ هستی ؟ میشنوی چی میگم؟

    فکر نکنم

    وقتی کسیی این همه دوسم داره و میدونم عاشقمه . اینجوری دلمو میشکنه

    آ ه ... خدایا چکار کنم؟

    مگه الان شیرین تر از عالم مرگ جای دیگه ای هم هست که بهش فکر کنم؟

    وقتی احساس میکنم دارم میرم با چشم گریون و بغض گلوم .با آرامش.تو یک سکوت غمگین

    سبک . بدون خستگی . راحت . میرم آسمون بالا تر از همه چی

    حالا دیگه احساس منگی میکنم همه چیرو آروم میشنوم با یه حالت دلنشین

    تو اون لحظه احساس میکنم فقط یک چیزو حس میکنم

    اونم به آرومی

    خورشید غروب میکنه . صدای قرآن میاد . نسیم خنکی میوزه

    شیون . زاری .صدای خوندن لا اله الا الله

    ولی یه صدایی میشنوم که خیلی برام آشناست صدای بغض آلود و گرفته

    گریه یه عاشق . کسی که نمیدونست چطور حرف دلشو بگه

    شاید میترسید 

    ولی حالا میدونست گفتنش دیر شده

    افسوس

    اه

    غم

    ولی تا کی؟

    آره . الان میتونست اون روزای منو درک کنه

    یه جورایی عذاب میکشید که چرا به قول دلش عمل نکرده

    ولی میدونست دیگه دیر شده . حالش خیلی بد بود منم تحمل دیدنشو نداشتم چشام براش پر اشک شد

    دلم براش سوخت . خواستم لباشو ببوسم بهش بگم که هنوز هم دوسش دارم

    یه هو داد زدم ولی نشنید

    اومدم اشکاشو پاک کنم دستمو بردم رو گونه هاش ولی ازش رد شد

    دیدم دارن رو جسدم خاک میریزن

    اونم از خاکش میریخت رو سرش حالا فهمیدم چی شده

    دوست داشتم اونو هم با خودم ببرم

    نفهمیدم چی شد

    تنها نبودم همه اونجا بودن . ولی احساس دل تنگی میکردم 

    ولی حالا همه میرفتن اونو هم با خودشون میبردن

    همش پشت سرشو نگاه میکرد انگار میدید دستمو برای التماس دراز کردم که پیشم بمونه

    ولی باز مثل همیشه دیگران براش تصمیم آخرو میگرفتن

    اون باید میرفت

    منم مثل همیشه تنها میموندم

    وباز غم

    غصه . بغض

    اون منو فراموش نمیکنه؟

    الان فهمیدم یه عاشق چه باشه چه بمیره همیشه میسوزه

    .

    .

    .

     

    5 دقیقه بعد 

    نمیدونم چی شد بغضم ترکید

    ولی نمیخواستم اونایی که تو هال نشستن متوجه بشن

    کمی راحت شدم

    ولی باز روز از نو روزی از نو

    چه کنم با این همه غم ؟

    تورو خدا نزار اینجوری که گفتم بشه

    میفهمی ؟

     


    نظرات شما ()

  • اشکهای منو ببین

  • نویسنده : دل خسته های پنهان:: چهارشنبه 85/8/3 ساعت 3:37 عصر

     

    سلام

    وقتی شنیدم فردا عید هست گفتم من عید ندارم چون میدونستم

    همیشه همین وقتها یه جورایی فراموش میشم

    البته پر رویی هست که انتظار داشته باشم دیگران به خاطر من خوش نباشن

    ولی تو واسه من دیگران نیستی اینو بدون .

    شاید بگی میدونم ولی نمیشد . ولی اینو بدون که میفهمم که اگه مثل من عشق رو میفهمیدی هیچ ممکنی برات ناممکن نبود مثل الان که ...

    هیچی بگذریم ...

    لاگ قبلیمو بخون . اونی که حال منو میدونه فقط خداست .

    ولی من چقدر خرم که فکر میکنم تو خدای منی و از اون بالا منو میبینی که چه حالی دارم

    های ..های

    گریه...گریه...گریه...

    دارم خفه میشم . بغض گلومو گرفته

    امروز هم هوا ابریه این هم از شانس منه که تمام آدمو عالم یه جا حالمو بگیرن

    ولی دیگه عادت کردم . اینو بدون که

    خیلی دوست دارم

    ولی با اینکه نمیخام بگم چون که از گفتنش قلبم بدرد میاد .

    ولی کاش فقط چند لحظه جای من بودی

    تا بفهمی من چی میگم

    یا کاش یک لحظه جای خدا بودی تا میدیدی  که چه میکشم و بفکر جبران بودی

    واقعا جبران میکردی نه مثل همیشه فقط قولشو بدی

    دیگه از هرچی قوله خسته شدم .خسته

    امروز حرفای دلمو مثل همیشه زدم حالمو هم اونجور که واقعا هست بیان کردم

    ولی تو کجایی که ببینی ؟

     


    نظرات شما ()

       1   2      >
    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن
    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن