سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه بیندیشد از فرجام [بد] دور گردد . [امام علی علیه السلام]
مهر 1385 - گمشده در خطوط
تاریخ امروز یکشنبه 103/2/16 ساعت 8:0 عصر  RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 87273
بازدید امروز : 8


یــــاهـو
........... درباره خودم ..........
مهر 1385 - گمشده در خطوط
دل خسته های پنهان
وقتی بر قلبها حکومت می کنید دیگر نیازی به فرمان دادن نیست....

........... لوگوی خودم ..........
مهر 1385 - گمشده در خطوط .......جستجوی در وبلاگ .......

........... دوستان من ...........

دل مجنون
طلوع عشق
یک روحانی
ایران اسلام
الهه عشق
آموزش کامپیوتر
دل کده یلدا ستایش
طلوع مهر
بیتا کامپیوتر

............. اشتراک.............
 
............. بایگانی.............
مرداد 1385
شهریور 1385
مهر 1385
آبان 1385
آذر 1385
دی 1385
تابستان 1386
زمستان 1385

............ طراح قالب...........


  • همه جا سخن عشق

  • نویسنده : دل خسته های پنهان:: چهارشنبه 85/7/26 ساعت 7:8 عصر

     

     

    عشق مثل هوا در همه جا جاری است

     

    عشق در لحظه پدید می آید ، دوست داشتن در امتداد زمان ، این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است

     

     


    نظرات شما ()

  • خدای خوب من....

  • نویسنده : دل خسته های پنهان:: دوشنبه 85/7/24 ساعت 1:1 صبح

    آه ... خدای خوب من ...
     
    من مدام تورا در خودم ضعیف می کنم و انرژی ها مثبت و زندگانی بخشت را میگیرم

     و به شیطان ( این مهمان ناخوانده درونی ام ) قرض میدهم
     
    شیطان مرا به چشیدن لذت های ناچشیده وسوسه میکند

     و من , گاهی یواشکی , آنموقع هایی که به تو میگویم من می روم بخوابم
     
    با شیطان می رویم به گردش در باغ گناه
    از حق هم نگذریم , شیطان دوست خوش مشرب و خوشگذرانیست و از هر انگشتش هزار لذت  وسوسه انگیز می چکد
     
    آه ... خدا ی عزیز ...
     
    من می دانم که تمام خوبی ها از توست ولی گاهی به بدی احتیاج پیدا می کنم
     
    گاهی اوقات از کمبود پلیدی رنج میبرم
     
    نه اینکه شیطان مرا گول بزند ، نه ... که میدانم از شیطان قوی تر آفریدی ام
     
    اعتراف می کنم که به خواست خودم گام به گام با شیطان تا انتهای گناه , قدم برداشته ام
     
    آه ... خدای دوست داشتنی و زیبای من ...
     
    شیطان را برای چه به خلوتمان راه دادی ؟ ما که با هم مشکلی نداشتیم !
     
    من مطیع حرفای خوبت بودم و تو هم که جایگاهت را داشتی
     
    من که جز تو کسی را نمی شناختم ، من جز تو معبودی نداشتم
     
    نمی دانی وقتی شیطان برایم ترانه های هوس سر میدهد چگونه اختیار از کف میدهم و به رقص در می آیم
     
    شیطان دست مرا در دستهایش می فشارد و مرا می کشاند به تاریکی ها ، به جاهای ناشناخته

     می خندد و ناگهان رهایم می کند

     و من سرگردان در پلشتی و بیهودگی ... سرخورده از لذتی آنی و بی دوام

     باز اسمت را صدا می زنم و تو باز ...

     و تو باز می آیی .. مهربان و مادرانه ... گونه هایم را دست میگیری و مرا به قله های نور میبری ...

     خدایا ... نمی شود او را بکشی  ؟
     
    نمی شود بفرستی اش به زندان های گوآنتانامو  ؟
     
    نمی شود ماموریتی دیگر برایش دست و پا کنی ؟
     
    می دانم که از او قویتری ... گرچه من تو را در درونم ضعیف ساخته ام  ( ضعف از ذهن من است که نهایت درکش از تو همینقدر است )
     
    بگذار من و تو بی دغدغه , مثل قدیم هامان باشیم

     زیر همان درخت های سیب ... کنار همان چشمه های زلال ...
     
    آه ... خدای شاد و زیبای من
     
    من خسته شدم از این کش و قوس ها ...
     
    از این بیا و برو ها و رفتن و بازگشتن ها ...
     
    مرا به حال خویش در کنار خود رها کن
     
    شیطان را با همه آن وسوسه های لذت بخشش بفرست به دیاری دیگر
     
    من آرامش بین خودمان را بیشتر از این ها دوست دارم
     
    بگذار اندکی سر بر شانه هایت گذارده و بیاسایم

     آه خدای معطر و قوی من ...
     
    آه ... خدای دوست داشتنی من ...


    نظرات شما ()

  • به دیدارم بیا

  • نویسنده : دل خسته های پنهان:: دوشنبه 85/7/24 ساعت 1:0 صبح

     


    نظرات شما ()

  • دل تنگم

  • نویسنده : دل خسته های پنهان:: چهارشنبه 85/7/19 ساعت 1:0 صبح

     

    این روزها دل تنگم

    چون کودکی بهانه می گیرد

    بی خواب شده

    هرچه داستان برایش تعریف میکنم

    هرچه برایش شعرمی خوانم

    خوابش نمی برد

    نه دیگر شوق جنگل ودریا دارد

    نه مهتاب وماه وستاره ها

    خنده  ازیادش رفته

    وگاه وبی گاه…. بابهانه و بی بهانه می گرید

    گریه دل!خونابه احساس است

    کاری ازمن ساخته نیست جزاینکه بااو بسازم

    ودائم درگوشش زمزمه کنم…. آرام باش ای دل

    دل صدپاره و زخم خورده من

    آرام باش ! ای تنگ ترین قفس دنیا…

    آرام…………آرام


    نظرات شما ()

  • احساس....

  • نویسنده : دل خسته های پنهان:: دوشنبه 85/7/17 ساعت 6:52 عصر

     

    سلام....امروز نمیخوام شعر بنویسم...نمیخوام متن بنویسم...میخوام چیزایی رو بنویسم..که توی دلمه...چیزایی که وقتی در ذهن مرور میکنم...مثل اشک از چشم هام جاری میشه و کسی نمیبینه...البته اونیکه دوسش دارم هم نمیبینه..چون نمی خوام ببینه...میترسم...ناراحت بشه...

    شده  تا حالا دلتنگ عزیزتون باشین..؟...اونیکه دوسش دارین....مثل من...که

    وقتی اون اتفاق وحشتناک براش افتاد....و خدا با یک معجزه واقعی....(اغراق نمیکنم..) نجاتش داد...و دوباره به من و خانوادش برگردوند....و اون جا بود که من دست خدا رو در زندگی دیدم...اونجا بود که من هر شب خدا رو شاکر بودم برای نجات عزیزم...و قسمش میدادم..که شفاش بده...و درست روز تولد حضرت علی (ع)...خدا بزگترین عیدی رو یه من داد..که اون از یه عمل سخت رهایی پیدا کرد... باورتون نمیشه..نمیدونم از کجا بگم....از چی بگم... یه اتفاق خیلی ناگهانی....باعث شد که عزیزه من 3 مهره کمرو دستش بشکنه....اما خدا یارش بود که وقتی از 9 متر ارتفاع سقوط کرد ....زنده موند ....

    اتفاق بد دتری براش نیفتاد...خیلی سخت بود..خیلی....الان که دارم اینارو برای اولین بار مینویسم...دوباره مثل همون روزی که روی تخت بیمارستان دیدمش دارم اشک میریزم...من بعد از 24 ساعت از اتفاقی که براش افتاده بود با خبر شدم...و خدا میدونه فقط چه شبی رو گذروندم...اون شب....

    ...و اشک های من در اون لحظه ها هم از روی شادی برای زنده بودنش بود هم ناراحتی که هیچوقت دوست نداشتم عزیزمو با اون هیبت و عظمت روی تخت بیمارستان ببینم..کسی که وقتی راه میرفت زمین زیر گام های استوارش میلرزید..و من در اون روزهای سخت با گفتن اینکه روزهای شیرینمون بر میگرده...بهش امید میدادم..البته انچنان روحیه قوی داشت که من رو دلداری میداد..اما فقط پیش من ابراز ناراحتی میکرد از اون وضعش و نه پیش مادرش یا بقیه خونوادش...مثل یه کابوس بود...امیدوارم هیچ کدومتوی تجربه نکیند..دردناک بود...

    وقتی بغض توی گلوت بود اما مجبور بودی جوری رفتار کنی که خونوادت نفهمن...فقط میدیدن...من دارم آب میشم....

    نمیدونید چه روزایی بود...فقط دعا میکردم...بعد 15  روز که از بیمارستان میخواست مرخص بشه...خدای من...نمیتونستم اونجوری ببینمش...من اشک میریختم و اون لبخند میزد که چیزی نیست....اولین قدمهایی که بر داشت رو یادم نمیره....دلم میخواست پاهاشو ببوسم....

    اونقدر خوشحال بودم که حد نداره..

    والان اون دوباره راه میره...و زمین دوباره گام هاشو احساس میکنه...

    هر وقت میبینمش...یاد اون موقع ها میفتم...دلم میخواد بغلش کنم و در آغوشش اشک بریزم...تا اروم بشم...

    ما با هم هم کلاسی هستیم...و توی محیط دانشگاه باید یه مقدار مراعات کنیم...ولی وقتی اون ردیف جلو من میشینه..

    و من نگاهش میکنم...نمیتونم از نگاه کردن بهش خودداری کنم...

    توی دلم باهاش حرف میزنم....و اون انگار متوجه میشه که  من دارم باهاش حرف میزنم...برمیگرده و نگاهم میکنه...

    و من میفهمم که اون حرفایی که باهاش میزنم توی دلم  رو فهمیده...ولی چه جوری فهمیده ..نمیدونم...انگار یه جورایی حس

    میکنه...عجیبه ..نه؟...ولی واقعیت داره....

    حسه عجیبیه...حس دوست داشتن...

     

     

     

     


    نظرات شما ()

  • اشکهای عاشق

  • نویسنده : دل خسته های پنهان:: چهارشنبه 85/7/12 ساعت 1:0 صبح

     

    اشک من  خودتو نگه دار
    نیا پایین منو رسوا می کنی
    آخه غم تو میون جمعی
    چرا تنها  منو پیدا می کنی

    می شکنی منو با نگاهی  پیش مردم
    آخه ای چشم سیاه
    خون قلب منو هر شب  جای باده
    توی مینا می کنی
    خون قلب منو هر شب  جای باده
    توی مینا می کنی

    می ریزه رو بالش من
    هر شب این اشکای لرزون
    بی تو من غمگین و تنها
    من پریشون  دل پریشون

    مستی ام رو تا سحر
    پیمونه ام می بینه و بس
    غنچه های اشکمو
    دست غمت می چینه و بس

    اشک من  خودتو نگه دار
    نیا پایین منو رسوا می کنی
    آخه غم تو میون جمعی
    چرا تنها منو پیدا می کنی

    می شکنی منو با نگاهت  پیش مردم
    آخه ای چشم سیاه
    خون قلب منو هر شب  جای باده
    توی مینا می کنی
    خون قلب منو هر شب ، جای باده
    توی مینا می کنی

    می ریزه رو بالش من
    هر شب این اشکای لرزون
    بی تو من غمگین و تنها
    من پریشون  دل پریشون

    مستی ام رو تا سحر
    پیمونه ام می بینه و بس
    غنچه های اشکمو
    دست غمت می چینه و بس

    اشک من  خودتو نگه دار
    نیا پایین منو رسوا می کنی
    آخه غم تو میون جمعی
    چرا تنها منو پیدا می کنی


    نظرات شما ()

  • کوچ....

  • نویسنده : دل خسته های پنهان:: دوشنبه 85/7/10 ساعت 5:31 عصر

     

     

    هوس کوچ به سرم زده. ...

    شاید هم هجرت......

     نمی دانم. ....

    ز این بی دلی هاخسته شدم....

     دستانم را به دستان هیچ کس می سپارم و

     
    درد دل می کنم با درختان....

    از دیوانگی هم خسته شدم. ...

     دستانم را به دستان هیچ کس می سپارم

    . دیوانگی هم عالمی دارد....

     


    نظرات شما ()

  • بگو آمین

  • نویسنده : دل خسته های پنهان:: شنبه 85/7/8 ساعت 1:0 صبح

     

    سلام .

    ساده بگم از طرف خودم . کسی که نمیدونم لایق هستم که خدا دعامو مستجاب کنه یا نه . تو این شبای ماه مبارک رمضان که مثل همیشه وقت این موضوعات به فکر دعا و عبادت هستیم و بقیه ایام رو مرخصی میریم . از خدا میخام که عاشق ها رو عاشق تر عشق هارو سخت تر سختیهارو بیشتر ولی وفاهارو مثل همیشه افزون تر بکنه برای همه عشاق واقعی که عشقو با همه سختیهاش دوست دارن و میدونن عشق اگه این همه مشکل نبود اسمش دوست داشتن بود .

    بگین الهی آمین...     


    نظرات شما ()

  • گاه گاهی....

  • نویسنده : دل خسته های پنهان:: چهارشنبه 85/7/5 ساعت 6:45 عصر

     


    تماشایی ترین تصویر دنیا می شوی

     گاهی دلم می پاشد از


    هم بس که زیبا می شوی

     گاهی حضور گاهگاهت بازی خورشید با ابر است

     که پنهان می شوی گاهی و پیدا می شوی گاهی


    نظرات شما ()

  • تو ای پری کجایی ؟

  • نویسنده : دل خسته های پنهان:: دوشنبه 85/7/3 ساعت 10:14 عصر

     

    شبی که آوای نی تو شنیدم
    چو آهوی تشنه پی تو دویدم
    دوان دوان تا لب چشمه رسیدم
    نشانه ای از نی و نغمه ندیدم
    تو ای پری کجایی؟
    که رخ نمی نمایی
    از آن بهشت پنهان
    دری نمی گشایی
    من همه جا پی تو گشته ام
    از مه و مهر نشان گرفته ام
    بوی تو را ، ز گل شنیده ام
    دامن گل از آن گرفته ام
    تو ای پری کجایی؟
    که رخ نمی نمایی
    از آن بهشت پنهان
    دری نمی گشایی
    دل من سرگشته تو
    نفسم آغشته تو
    به باغ رویاها چو گلت بویم
    در آب و آیینه چو مهت جویم
    تو ای پری کجایی
    در این شب یلدا ز پی ات پویم
    به خواب و بیداری سخنت گویم
    تو ای پری کجایی
    مه و ستاره درد من می دانند
    که همچو من پی تو سرگردانند
    شبی کنار چشمه پیدا شو
    میان اشک من چو گل وا شو
    تو ای پری کجایی؟
    که رخ نمی نمایی
    از آن بهشت پنهان
    دری نمی گشایی


    نظرات شما ()

    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن
    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن